واکسن...!
الهی خاله فدای تو بشه نــــــــا نـــــــــا زم... دیروز وقتی از سر کار رفتم خونه دیدم تو خیلی بی حالی، مامانی گفت که امروز بهت واکسن زدن ، الهی من فدای تو بشم آخه مگه چقدر جون داری که بهت آمپول هم میزنن... تو خونه نشسته بودیم که تو یه دفعه پاهاتو جمع کردی و شروع به جیغ کشیدن و گریه کردن کردی ،جیگرم کباب شده دلم میخواست بمیرم ولی گریه تو رو نبینم، کاش میشد درد واکسنت بیاد تو بدن من و تو درد نکشی جیگیلی خاله... مامان جون میگه وقتی میخواستن بهت واکسن بزنن ، گوشهاشو گرفته بوده و گریه میکرده،آخه خیلی دوستت داره... شب کلی تب کرده بودی و ما همه دورت جمع شده بودیم و پاشویه ات میکردی...
نویسنده :
خاله مریم
14:27