آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

گوگولی سال 90

عکسهای آوینا

بالااخره یه فرصتی پیدا کردم تا وبلاگتو آپ کنم خاله جونم... من واقعا از همتون شرمنده ام که تو این مدت نبودم...!       ...
20 شهريور 1391

واکسن...!

الهی خاله فدای تو بشه نــــــــا نـــــــــا زم... دیروز وقتی از سر کار رفتم خونه دیدم تو خیلی بی حالی، مامانی گفت که امروز بهت واکسن زدن ، الهی من فدای تو بشم آخه مگه چقدر جون داری که بهت آمپول هم میزنن...     تو خونه نشسته بودیم که تو یه دفعه پاهاتو جمع کردی و شروع به جیغ کشیدن و گریه کردن کردی ،جیگرم کباب شده دلم میخواست بمیرم ولی گریه تو رو نبینم، کاش میشد درد واکسنت بیاد تو بدن من و تو درد نکشی جیگیلی خاله... مامان جون میگه وقتی میخواستن بهت واکسن بزنن ، گوشهاشو گرفته بوده و گریه میکرده،آخه خیلی دوستت داره...   شب کلی تب کرده بودی و ما همه دورت جمع شده بودیم و پاشویه ات میکردی...
7 شهريور 1390

دلتنگی خاله ...!

دلم واست خیلی تنگ شده عزیزم دیشب داشتم فیلمات رو نگاه می کردم و فکر میکردم ماشالله چه زود بزرگ شدی انگار همین دیروز بودکه به دنیا اومدی... وقتی اولین بار تو رو دیدم انقد خوشحال شدم ، همونطور که میخواستم یه دختر ناز و بامزه بودی البته شاید بگی چون عزیز بودی من فکر میکردم خوشگلی اما هر کسی تو  رو دید نتونست دوستت نداشته باشه حالا که یه ماه از بدنیا اومدنت می گذره من عاشقانه دوستت دارم. آوینای عزيزم  وقتي خيلي كوچولو بودي  همش خواب بودي   ولي حتی زماني كه تو خواب بودي بازم ما نگات مي كرديم و سير نمي شديم  من همش به خودم ميگفتم خوش به حالت آوینا بگير بخواب كه نه کاری داری نه غصه ای&n...
16 مرداد 1390

به دنیا اومدن آوینا

تولدت مبارک آوینا جونم   چه عجب خاله جون بالااخره چشم ما به جمال تو روشن شد عزیزم الان چند ساعتی هست که تو به دنیا اومدی ولی من هنوز نتونستم بینمت، آخه راستشو بخوای به خاطر شرایطی که پیش اومده نتونستم برم بیمارستان. فردا قراره بیاریمت خونه ، خیلی دوست دارم ببینم چه شکلی هستی و اینکه به کی رفتی گوگولی جونم...   من عاشق این آهنگ یاس ام... یکی دو روزیه که چشمات به آفتاب باز شدن ، حالا دیگه شروع داستان توئه مادر و پدرت مثل پاسدار دیگه دور و بر تو ان و چشم به آسمان نـیـا به خــــدا میگن اینو که بچه سالمه تو دورش کن از هرچی ظالمه گریه میکنی میدونم من شیر بهونه ست اشک تو واسه...
1 تير 1390

اینم از سیسمونی...

خاله جون ما برات جشن سیسمونی گرفتیم و از اونجایی که خونه ی مامان و بابا یه خوابه ست و تو الان اتاق نداری (ناراحت نشو گوگولی من، مامان اینان دارن خونشون رو عوض میکنن و یه خونه با اتاقای بیشتر میگیرن تا تو هم برای خودت یه اتاق داشته باشی.) جشن خونه ی ما برگذار شد؛                                                                                         &nb...
24 خرداد 1390

و اما سونوگرافی...

گوگولی خاله اینا اولین عکسایی که ما از تو داریم، عکس که چه عرض کنم ،هیچی توشون معلوم نیست؛ ولی خودمونیم از هیچی که بهتره!!!   اولیش واسه وقتیه که تو 9 هفته ات بود... تو این عکس که دومین سونوگرافیه تو ٤ ماهته عزیزم...                                                                                       اینجا که ٥.٥ ماهته دی...
16 ارديبهشت 1390

اسمتو چی بذاریم...

                 گوگولی خاله کاش خودت بودی ومیگفتی اسمتو چی بزاریم.   من کلی تو اینترنت برات دنبال اسم گشتم ، از این و اون پرسیدم، مامان و بقیه خاله ها هم همینطور، تا اینکه از بین صدها اسم اینا رو انتخاب کردیم ؛ آوینا  یعنی   عشق                ساینا یعنی   سیمرغ و دوری کننده از گناه آیلین یعنی هاله ماه آترین یعنی آتشین  رونیا ...
28 فروردين 1390

صرفا جهت اطلاع...!

ما چهار تا خواهریم که فقط بزرگترینمون ازدواج کرده و در حال حاضر هم آبجی گلم بارداره، یعنی شش ماه که بار داره و ما بی صبرانه منتظر به دنیا اومدن نی نی مون هستیم.                                                                                                                            ...
22 اسفند 1389